*.: پریســـــــــــا :.*
درباره وبلاگ


اینجا فقط برای نوشتن حرفهاییست که گوش شنوایی برای شنیدنشان پیدا نکرده ام!! کوتاه و مختصر نوشتن و در عین حال قشنگ و گیرا نوشتن یه نعمت بزرگه ... ولی وقتی می خوای برای دل خودت بنویسی،فقط و فقط برای ×حال خودت× پس هیچ نیازی نیست که چجور بنویسی و چه کسی قلمت رو تایید کنه یا نه! برای دل خودت هر جور که دوست داری بنویس... خدایا! من دلم قرصه کسی غیر از تو با من نیست... خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست... کسی اینجا نمی بینه که دنیا زیر چشماته! یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته... فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم! که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم... خدایا! وقته برگشتن یکم با من مدارا کن... میدونم گرمه آغوشت، اگر میشه منم جا کن... ................................. حرف‌هایی هست‌ برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی‌گوییم.. و حرف‌هایی هست برای نگفتن، حرف‌هایی که هرگز‌ سر‌ به ابتذال گفتن فرود نمی‌آورند. حرف‌های شگفت، زیبا و اهورایی همین‌هایند و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد، اگر پروردگار برای لحظه‌ای فراموش می‌کرد که من عروسکی کهنه‌ام و به من تکه‌ای زندگی می‌بخشید احتمالاً هر فکری را بر زبان نمی‌آوردم، اما به هر چه بر زبان می‌آوردم فکر می‌کردم. به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی‌اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می‌دادم. از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمی‌شود. از یک جایی به بعد به خودت که می‌آیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنه‌ای که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!

پيوندها
ردیاب ارزان ماشین
همسریابی دائم
جلو پنجره جک جی 5
همه چیز درباره درگاه پرداخت

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان *.: پریســـــــــــــــا :.* و آدرس parisa-diary.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 1316
تعداد مطالب : 2
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
parisa

آرشيو وبلاگ
تير 1394


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 19 تير 1394برچسب:, :: 3:13 :: نويسنده : parisa
دلم کمی خدا می خواهد.... کمی سکوت ، کمی جدایی ، کمی آخرت ، دلم دل بریدن می خواهد ، کمی اشک ، کمی بهت ، کمی آغوش آسمانی چرا گاهی اینقدر دلتنگی آزارم می دهد ، مگر نه اینکه از رگ گردن نزدیک تری؟ مگر نه اینکه نشسته ای روبه رویم و لبخند می زنی ؟ مگر این تو نیستی که بوسه هایت آتشینم کرده امشب و چنین بیقرارم از حس عشقت، پس چرا دلتنگم ؟ چرا حسادت می کنم به کسانی که با صداقت و خوبی و سپیدی تو را بیشتر دوست می دارند و تو بیشتر کنارشان می مانی و دو، سه بوسه بیشتر مهمانشان می کنی ؟ من دیوانه وار عاشق شده ام باز و کاش تب تند نباشد این عاشقی و کاش وقتی که روزمرگی هایم لباس آغاز بر تن کردند، عشق آسمانیت را نفروشم اندک، به روزگار زمینی ام ، دوست تر می دارم تو را و سجاده ی سبزم را و قرآن قهوه ای ام را این روزها ... من دلم کمی خدا می خواهد و کسی جز تو نیست برای حاجت های محال ، خدایا ، کمی خدا به من قرض می دهی؟
 
پنج شنبه 18 تير 1394برچسب:, :: 2:53 :: نويسنده : parisa
امشب پس از سپری کردن شب های زیادی که در آرزوی نوشتن بودم ولی ننوشتم، و با وجود بی خوابی مفرط می خوام بنویسم!بدون ترس از خوانده شدن... گاهی اونقدر حالم بده که به دنبال هرچیزی میگردم برای تنها یک لحظه رهایی...این روزها به شدت احساس می کنم که اختیار زندگیمو از دست دادم و اینکه در دنیای اطرافم چه چیزی درحال رخ دادنه برام گنگ و بی مفهومه!!مانند خیلی از آدم ها هرلحظه خودم رو با یه دنیا شعار واهی گول میزنم درست مثل بچه ای که بی تاب مادرشه ولی سعی می کنی با یه عروسک و یا آب نبات آرومش کنی...ولی نمیشه!!! و بعد میرسی به نقطه ی اولت!!!اینکه من از زندگی چی می خوام؟؟ودوباره شروع شعارها...شعارهایی که باورشون داری ولی مسکن روحت نیستند.... چقدر به تحریر درآوردن احساسات سخته!!حس و حالی که در هر لحظه یک قالب تازه به خودش میگیره و من همچنان به دنبال ثبات!!! همیشه نقش اول زندگیم رو خودم بازی کردم ولی این روزها آروم به گوشه ای پناه بردم و فقط نظاره گر این هستم که اگر روزی من نباشم،اطرافیانم با زندگی من چه خواهند کرد؟؟؟ نبودن خودت در زندگیت میشه همین آشفتگی و افسارگسیختگی!!میشه همین حیرونی و مبهوتی!!و مثل اینکه یک نیرویی عجیب مانع گرفتن کلاف اصلی زندگیت بشه ،نمیتونی رها بشی... دلم میخواد مثل خیلی از دخترای همسن و سالم،زندگی برام عادی باشه!!دخترایی که دغدغشون شکستن ناخونشونه و یا گیج و نابودن به خاطر انتخاب لباسشون که چی بپوشن!!دخترایی که ... ولی حالا منم با مغزی پر از فریاد ولی ناتوان در بیان!!اصلا بیان به چه کسی؟؟؟فریاد برای چی؟؟؟ فقط میدونم حالم خوب نیست و هیچ چیزی آرومم نمی کنه!!فقط تا کی تظاهر به نفهمی؟؟تا کی تحمل شعار و ادعا؟؟تا کی نداشتن اختیار؟؟تا کی گول زدن؟؟تا کی ....؟؟؟ وهیچ کاری از دست من ساخته نیست... پ.ن:پس از قطعی بلاگفا و عدم اعتماد دوبارم،در این صفحه شروعی جدید خواهم داشت...
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد